کد مطلب:124325 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:217

اسلام آوردن یهودی
[19]-19- طریحی از فخر رازی نقل كرده است:

پیامبر صلی الله علیه و آله برای شركت در جنگ از مدینه خارج شد و علی علیه السلام را همراه خود برد. حسن علیه السلام و حسین علیه السلام كه كودك بودند، نزد مادرشان در مدینه ماندند، روزی حسین علیه السلام، كه 3 سال داشت، از خانه بیرون آمد و در كوچه های مدینه به راه افتاد و به نخلستان ها و باغ های اطراف مدینه رسید. در حواشی و كناره های آن گردش می كرد كه یك نفر یهودی به نام صالح بن رقعه نزدیك او آمد و آن حضرت را به خانه ی خود برد و از مادرش پنهان كرد.

چون عصر فرارسید و از حسین علیه السلام خبری نشد، فاطمه علیهاالسلام را اندوه و غم بی خبری از فرزندش فراگرفت. او بارها از خانه تا در مسجد النبی صلی الله علیه و آله بیرون آمد و كسی را ندید تا سراغ حسین علیه السلام بفرستد. پس به فرزندش، حسن علیه السلام رو كرد و فرمود:ای میوه ی دلم! نور چشمم! برخیز و برادرت، حسین علیه السلام را پیدا كن كه قلبم از فراقش می سوزد.

حسن علیه السلام برخاست، و از مدینه بیرون آمد و به اطراف آن، كه نخل های فراوان داشت، آمد و فریاد زد:حسین بن علی! نور چشم پیامبر! برادرم كجایی؟! در همین حال كه صدا می زد، آهویی نزدش آشكار شد و خدا به او الهام فرمود كه از آهو بپرسد. گفت:ای آهو! آیا برادرم، حسین را دیده ای؟ خدا به بركت رسول خدا صلی الله علیه و آله، آهو را به سخن آورد و گفت:حسن جان! نور چشم مصطفی! دل خوشی مرتضی! و ای مایه ی حیات دل زهرا! بدان! برادرت را صالح یهودی گرفته و در خانه ی خود پنهان ساخته است.

حسن علیه السلام تا در خانه ی یهودی آمد و او را صدا زد. صالح بیرون آمد. حسن علیه السلام گفت:حسین را بیرون بیاور و به من بسپار وگرنه به مادرم می گویم تا تو را هنگام سحرها نفرین كند، و از پروردگارش بخواهد یك نفر یهودی روی زمین نگذارد، و به پدرم می گویم كه با



[ صفحه 36]



شمشیرش همه ی شما را بزند و به هلاكت برساند، و به جدم می گویم تا از خدای سبحان بخواهد كه جان همه ی یهودی ها را بگیرد.

صالح یهودی از سخنان او شگفت زده شد و پرسید:كودك جان! مادرت كیست؟ حسن علیه السلام فرمود:مادرم زهرا، دختر محمد مصطفی! گردن بند (عروس صفا و) خلوص، و در صدف عصمت و عزت جمال دانش و حكمت است. او نقطه ی دایره ی مناقب و مفاخر، و قطعه ی نوری از انوار صفات نیك و كارهای خیر است. خمیره ی وجود او از سیبی از سیب های بهشت سرشته است، و خدا در صحیفه ی او آزادی گنهكاران امت را نوشته است. او مادر سروران نجیب، و سالار زنان عالم، و بریده ی از دنیا، و پاك از تطاول تأثیر نابجای روزگار، فاطمه ی زهرا است.

یهودی گفت:مادرت را شناختم. پدرت كیست؟

حسن علیه السلام فرمود:پدرم اسدالله الغالب، علی بن ابیطالب است؛ آن كه با دو شمشیر زد، و با دو نیزه افكند، و با پیامبر به دو قبله نماز گزارد، و جان خود را به آقای جن و انس فدا كرد؛ پدر حسن علیه السلام و حسین علیه السلام.

صالح گفت:پسرجان! پدرت را شناختم. جدت كیست؟

حسن علیه السلام فرمود:جدم دری از صف (پیامبران خدای) جلیل، و میوه ای از درخت ابراهیم خلیل است، آن ستاره ی درخشان، و نور تابان، از چراغ تكریم های آویزان در عرش خدای سبحان، سرور هر دو جهان، و رسول انس و جان، و مایه ی نظام هر دو سرا، و فخر عالمیان، و مقتدای هر دو حرم، و امام شرقیان و غربیان، و جد هر دو سبط، من حسن و برادرم حسین.

چون حسن علیه السلام از شمارش مناقب پیامبر صلی الله علیه و آله فارغ شد، زنگار كفر از دل صالح زدوده شد و اشك از دیدگانش سرازیر گشت و همچون سرگشته ای، با حیرت از زیبایی سخن و كمی سن و تیزهوشی حسن، به او می نگریست.

سپس گفت:ای میوه ی دل مصطفی، و نور چشم مرتضی، و شادی دل زهرا! پیش از آن كه برادرت را به تو بدهم، از (اسلام و) احكام اسلام به من خبر ده تا اعتراف كنم و به



[ صفحه 37]



اسلام درآیم. حسن علیه السلام نیز احكام اسلام را بر او عرضه كرد، و حلال و حرام را به او آموخت، و صالح اسلام آورد. و به دست امام، فرزند امام اسلامش نیكو گشت و برادرش حسین علیه السلام، را به او سپرد، و بر سر هر دو طبقی از طلا و نقره افشاند و به بركت حسن علیه السلام و حسین علیه السلام، آن ها را به فقیران و محرومان صدقه داد.

سپس حسن علیه السلام دست برادرش را گرفت و نزد مادر آورد. چون مادر آن دو را دید، قلبش آرام گرفت و شادمان گشت.

روز بعد، صالح همراه 70 نفر از افراد قبیله و خویشان خود آمد و همگی به دست امام فرزند امام، اسلام آوردند.

سپس صالح به در خانه ی زهرا آمد و در حالی كه ثناگوی آن بزرگواران بود، صورت خود را بر خاك آستانه ی آن خانه سایید و گفت:ای دختر مصطفی! من در حق فرزند تو بد كردم و او را آزردم. اینك از كرده ی خود پشیمانم. از گناهم بگذر. فاطمه علیهاالسلام پیام فرستاد:ای صالح! من از گناه تو گذشتم و چشم پوشیدم، اما آن دو، فرزندان من و فرزندان علی مرتضایند. از او نیز به جهت آزاری كه به پسرش رساندی، عذرخواهی كن.

سپس صالح به انتظار علی علیه السلام نشست، تا آن حضرت از سفر آمد و صالح حال خود را بر او عرضه داشت و به گناه خود اعتراف كرد و نزد آن حضرت گریست و از خطای خود عذرخواهی نمود. آن حضرت فرمود:ای صالح! من از تو راضی شدم و از گناهت چشم پوشیدم، ولی اینان فرزندان من و دو ریحانه ی رسول خدایند. نزد او برو و از او نیز به جهت رفتار بدی كه در حق فرزندش نمودی، عذرخواهی كن. صالح، گریان و غمگین نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض كرد:ای سرور رسولان! تو رسول رحمت برای جهانیانی، و من گناه و خطا كرده ام. من فرزندت، حسین علیه السلام را ربودم و او را در خانه ی خود از مادر و برادرش پنهان ساختم و آنان را ناراحت كردم. اینك از كفر جدا شده ام و به دین اسلام درآمده ام. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:من از تو راضی شدم و از گناهت گذشتم، لكن بر تو باد كه از خدا نیز - به سبب رفتار بدت نسبت به نور چشم پیامبر صلی الله علیه و آله و محبوب دل زهرا علیهاالسلام - عذر بخواهی و استغفار كنی تا از تو درگذرد.



[ صفحه 38]



پس صالح از پروردگار خود پیوسته آمرزش می خواست و به او توسل می جست و در سحرگاهان و هنگام نمازها در پیشگاهش تضرع می كرد؛ تا جبرئیل با بهترین تكریم ها بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و گفت:ای محمد! خدا از صالح - همان روز كه به دست امام فرزند امام اسلام آورد - درگذشت (و او را بخشید). [1] .



[ صفحه 41]




[1] المنتخب:163.